جدول جو
جدول جو

معنی بالغ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بالغ شدن
خود را شناختن، بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بالغ شدن
Mature
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بالغ شدن
взрослеть
دیکشنری فارسی به روسی
بالغ شدن
reifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
بالغ شدن
дорослішати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بالغ شدن
dojrzewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
بالغ شدن
成熟
دیکشنری فارسی به چینی
بالغ شدن
amadurecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بالغ شدن
maturare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بالغ شدن
madurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بالغ شدن
mûrir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بالغ شدن
rijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
بالغ شدن
เจริญเติบโต
دیکشنری فارسی به تایلندی
بالغ شدن
matang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بالغ شدن
بالغ
دیکشنری فارسی به عربی
بالغ شدن
परिपक्व होना
دیکشنری فارسی به هندی
بالغ شدن
להתבגר
دیکشنری فارسی به عبری
بالغ شدن
成熟する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بالغ شدن
성숙하다
دیکشنری فارسی به کره ای
بالغ شدن
olgunlaşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بالغ شدن
kuwa na umri mkubwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بالغ شدن
পরিণত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
بالغ شدن
پختہ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسر شدن
تصویر باسر شدن
قهقراء، عقب عقب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطل شدن
تصویر باطل شدن
فاسد شدن، تباه گشتن، هیچ شدن، ناچیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
تلقین کردن، فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغل شدن
تصویر شاغل شدن
کارگرفتن شغلی را عهده دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
دریافتن، فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب شدن
تصویر غالب شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالع شدن
تصویر طالع شدن
بر دمیدن بر آمدن طلوع کردن برآمدن (آفتاب یا ستاره)
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرهنگ لغت هوشیار
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار